مذاکره بهتر در معاملات املاک و مستغلات
2016-03-14
اجاره ویلا محمودآباد
2016-03-15

خرید خانه در شمال

قواعد خرید خانه در شمال

خرید خانه روستایی در شمال|خرید خانه|خرید خانه در روستاهای شمال|خرید خانه در شمال تهران|خرید خانه در شمال ایران|خرید خانه در شمال گیلان|خرید خانه در شمال کشور|خرید خانه در شمال|خانه چیست|قواعد خرید خانه در شمال|خانه در شمال

قواعد خرید خانه:

قاعده ۱: هرگز در خرید خانه  عجله نکنید. خرید خانه در شمال  آسانتر از فروش آن است. خودتان را تحت فشار قرار ندهید. خونسرد باشید. هیجان زده نشوید. مطمئن شوید که اطلاعات کافی برای یک تصمیم گیری آگاهانه دارید.

قاعده ۲: خانه ها و امکاناتی به روزی را انتخاب کنید که برخلاف خانه های عجیب و غیر عادی، تقاضا و جذابیت  گسترده ای دارند.

قاعده ۳:خرید خانه یک فرآیند حذفی است. لیست دلخواه شما باید نیازها و خواسته های شما را در برداشته باشد. جستجوی خود را برای خرید یک خانه با فکر باز آغاز کنید. بر سر امور جزئی (خواسته ها) برای دستیابی به امور مهم تر (نیازها) کوتاه بیایید. هنگامی که شما از خانه ها بازدید می کنید اولویت های خود را در طول مسیر تنظیم کنید.

قاعده ۴: یک فرد به طور متوسط باید حدود ۱۶ خانه را با کمک  مشاورین املاک ویلا تک بازدید کند تا  به اندازه کافی درباره ارائه یک پیشنهاد، مطلع و  مطمئن شود. بعضی افراد ۵ تا و بعضی دیگر ۵۰ خانه را می بینند. شما مجبور نیستید که هر خانه موجود در بازار را ببینید(مگر اینکه خودتان بخواهید).

قاعده ۵: به طور اصولی خانه را اتاق به اتاق بررسی کنید. نگاهی به  پشت بام، پنجره ها، دیوارها، سقف ها، پریز های برق، کف اتاق، درها، ستون ها، کابینت ها، کوره، آب تصفیه کن، وان حمام، شیر آبها… همه چیز بیندازید.

قاعده ۶: یک خانه مسئله دار را نخرید. اگر خانه مشکلاتی دارد که فروش را برای صاحب خانه دشوار کرده ، برای فروش شما هم مشکل خواهد شد. بعضی افراد زندگی در یک خیابان شلوغ را دوست ندارند. برخی از افراد هم زمین های دو نبش را دوست ندارند. این چیزها ممکن است شما را اذیت نکنند اما یک روز شما مجبور خواهید شد، این خانه را بفروشید.

قاعده ۷: از همان ابتدا یافتن  یک مشاور املاک ، حائز اهمیت است. تا جایی که ممکن است از رفتن به بنگاه های متعدد  اجتناب کنید. هر چه زودتر مشاور املاکی که می خواهید با او کار کنید را پیدا کنید، فرآیند خرید خانه راحت تر و لذت بخش تر خواهد شد.

قاعده ۸: پشت بام، پنجره ها، کوره حمام اقلام  با ارزشی هستند. این سه قلم به تنهایی گرانبها ترین اقلام برای تعویض را تشکیل می دهند. اطمینان حاصل کنید که این  موارد قدیمی نباشد یا خانه مطابق با آنها قیمت گذاری شده است.

قاعده ۹: شما نمی خواهید که سریع پولدار شوید. به احتمال زیاد نمی توانید از استراتژی خرید خانه با تخفیف ویژه و بعد از تعمیر فروش آن در ۹ ماه برای دستیابی به یک سود بزرگ استفاده کنید.

قاعده ۱۰: اگر شما منتظر هستید که قیمت ها کاهش یابد، منتظر نباشید. املاک و مستغلات مانند بازار سهام نیستند. آن ها قابل پیش بینی هستند. با وجود اینکه  قیمت ها در نوسان هستند آیا شما منتظر افت ۱۰ درصدی قیمت خانه در بازارهایی که حتی قدری هم این اتفاق نمی افتد ، هستید.

قاعده ۱۱: دکوراسیون خانه ای که خریداری می کنید حتما نباید به سلیقه شما باشد (یا متناسب با مبلمان شما).  خرید یک خانه که کمی به تغییر دکوراسیون نیاز دارد برای شما بهتر است. خانه ای را بخرید که متناسب با سبک زندگی و نیاز های خانواده تان  باشد . شما همیشه می توانید خانه را به سلیقه خود تزئین کنید و مبلمان جدید بخرید.

قاعده ۱۲: حداقل ۲ ماه وقت برای یافتن یک خانه در نظر بگیرید. ممکن است بیشتر یا کمتر  طول بکشد. بسته به اوضاع بازار و مقدار زمانی که  برای جستجوی خانه اختصاص داده اید، پیدا کردن یک خانه خوب به ۲ تا ۴ ماه تلاش مستمر نیاز دارد. اگر می خواهید در مرداد نقل مکان کنید ، شروع جستجو در اسفند موفقیت شما را تقریبا تضمین می کند.

قاعده ۱۳: در یک روز از تعداد زیادی خانه بازدید نکنید. اگر شما اولین بار است که با مشاور املاک ویلا تک برای بازدید خانه می روید ، غالبا دوست دارید  ۶ یا ۷ خانه را ببینید. اما پس ازآن ، دو یا سه خانه را برای یک روز کافی می دانید.



معنای خانه چيست؟

ورای فرم وشکل ظاهری آن چه معنا و انگاره ای وجود دارد؟آفريده ای که آفريد گارش انسان است،در اعماق لايه های پنهان خود بيانگر چه مضمون اساطيری- انسانی است؟روانکاوان و فيلسوفان با استفاده از روانشناسی اعماق تا حدودی پاسخ اينگونه سؤالات را داده اند .

رابطه بين انسان،روان پيچيِده او و فضای پيرامون او رابطه ايست عميق.

به عقيده روانکاوان اعماق،خانه بازتابی است از اين که انسان خود را چگونه مي بيند.عينی ترين مثال ها نيز خانه هايی هستند در شعر و ادبيات و رؤيا که ويژگی ها و کيفيات انسانی دارند.به عنوان مثال محل قرار گيری ورودی در خانه ها،به طرزی نمادين،بيانگر نحوه ارتباط ساکنين آن خانه با ساير افراد جامعه است.حتی شهرها نيز بر مبنای تصويری که مردم از جهان واز خود دارند،ساخته شده اند.

فرويد در تقابل با نظريه نا آگاه جمعی يونگ نظريه نا آگاه فردی را پيشنهاد کرد که ذخيره کننده خاطرات تحت فشار و سرکوب شده دوران کودکی است.روان اين خاطرات را در خودش نگه می دارد تا زمانی که به واسطه رؤيا يا چيزی همانند آن در زمان بيداری دوباره به حالت آگاه بازگردند.

اما به عقيده يونگ و بر پايه مطالعاتش در رؤياهای بيمارانش و نيز در اسطوره های بدوی و ساختار انسان بدوی (انسانی با سطح آگاهی پائين) تئوری نا آگاه فردی به تنهائی قادربه تبيين الگوهائی که کلی وهمگانی به نظر می رسيدند نبود.

در اينجا ما با نظريه نا آگاه جمعی او آشنا می شويم که فرد را با گذشته خودش مرتبط می سازد. گذشته ای که سرچشمه های ابدی و بنيادی نيروی روانی در آن ذخيره شده اند و يونگ آنها را سرنمون يا آرکتيپ می نامد.

آشنايی کلی با عقايد يونگ:

يونگ به روانشناسی اعماق می پردازد و از آنجا که روانشناسی اعماق نيز به لايه های ژرفتر وجود مرموز ما می پردازد،پس روانشناسی اعماق نمی تواند پديده ای منفک از سايرپديده ها باشد که به آسانی بتوان آن را فهميد.به عکس روانشناسی اعماق می بايد با کليه عوامل مهمی که در تکوين شخصيت ما دست دارند و به انسان به عنوان انسان می پردازند،مربوط باشد.

بدين سبب يونگ در انديشه های خود پيوسته از منابع و عناصر گوناگونی که به باور او به فعاليت ضمير نا آگاه مربوطند بهره می برد.ايده های يونگ تنوع فوق العاده ای دارند که بخش عمده تفکر او را مفاهيمی چون سرنمون ها(آرکتيپها)،فردانيت،سلامت ذهنی وآرای او در باب مسئله شر می پردازد.

خرید خانه

در اين بررسی مفهوم ناخودآگاه جمعی (collective unconsiousenv )

در ارتباط با موضوع مقاله که خانه همچون نماد(symbole)ی از انسان انگاشته می شود،تفسير می شود.

ناآگاه در تضاد با آگاهی قرار می گيرد و مشتمل بر تمامی پديده های روانی است که فاقد کيفيت آگاهی اند.آگاهی چيست؟

ارسطو ظاهراً آگاهی را به دانش يا شناسائی ربط می دهد.يعنی نه تنها آن دسته از اعمال شناختی که موظفند اعيان خارجی را بشناسند،بلکه هرگونه کنش انسانی که ما از آن آگاهيم.يعنی نه تنها آگاهی انديشيدن وجود دارد،که آگاهی احساس کردن،رنج بردن،نگران بودن و…وساير پديده های حياتی ديگر نيز در کار است.

از ديدگاه يونگ ناآگاه مشتمل بر دو بخش است که می بايد از يکديگر متمايز شوند.

۱)يکی حاوی موادفراموش شده و برداشت ها و ادراکات متعالی است که برای رسيدن به حد آگاهی از انرژی ناچيزی برخوردارند و همين بخش در عين حال در بردارنده تمامی محتويات روانی است که با نگرش هوشيارانه سازگار نيستند.به عبارتی عناصری که از لحاظ اخلاقی و فکری به نظر مقبول نمی آيند و به سبب ناسازگاری با آگاهی سرکوب می شوند.

۲)لايه عميق تر ديگری هم وجود دارد که کلی و جمعی وغير شخصی است و با آن که از خلال آگاهی شخصی خود را فرا می نمايد،در همه آدميان مشترک است.محتويات اين لايه شخصی نيست و به هيچ فرد بخصوصی تعلق ندارد.بلکه از آن تمامی افراد بشر است.پاره ای از حالات و رفتار در همه جا مشابه و در همگان يکسان است.ناآگاه جمعی روان مشترکی از نوع ورا-شخصی است که درون مايه ها و محتوياتش در طول عمر شخصی به دست نيامده است.

نزد يونگ ،آگاهی و ناآگاهی بازنمود دو مرحله از فرآيند تکامل انسانند.انسان از حيوان برمی آيد و آگاهی از ناآگاهی.از اين رو ناآگاه به لحاظ تاريخی پيش از آگاهی وجود داشته و به واقع پديدآورنده آگاهی است.

ناآگاه جمعی از دو محتوای به هم بسته ولی گوناگون تشکيل شده که سرنمون ها يا غرايز نام دارند.

يک .سرنمون ها:

يونگ می گويد که واژه سرنمون(archetype) نخستين بار به زبان فيلوجودانوس می آيد که به تصوير خدا در انسان اشاره می کند.

سرنمون ها در اصل انديشه های اصلی هستند.انديشه هائی که به خودی خود پديد نيامده بلکه در فهم الهی مستترند.

يونگ برای تعريف سرنمون عبارات کلی به کار می برد:تمايلات کلی ذهن،نوعی آمادگی جهت توليد پی در پی انديشه های اساطيری يکسان و مشابه،گنجينه ای از روان جمعی،از آفرينندگی،راه و رسم انديشيدن،احساس و تخيل کردن که هر کجا و هر زمان فارغ از سنت پديد می آيند.اشکال نمونه وار رفتار و کردار که هر گاه به سطح آگاهی می رسند در هيئت انديشه ها و تصاوير و انگاره ها نمود می کنند.

سرنمون ها صورت های کلی و نوعی دريافت اند که در هيئت تصاوير ازلی،انباشته از معنا و قدرت بسيار پديدار می شوند.تصاويری که بر الگوی جمعی رفتار ما تأثيری شگرف می نهند و برای ما ايمنی و رستگاری به بار می آورند.

مواردی که يونگ در اثبات اين سرنمون ها در وجود آدمی از آنها بهره می گيرد،برخی خواب ها،خيالپردازی های فعال(فانتزی ها) و خوابهای اوايل طفوليت هستند.برای مثال يونگ در خواب سياهان اصيل جنوب ايالات متحده به بن مايه هائی از اساطير يونانی دست يافت که برای بيننده خواب مطلقاً ناشناخته بودند.يا کشف تصوير-خدائی در خواب های زنی لائيک ونيز علائم بيماری اسکيزو فرنيا که از دست دادن واقعيت و از نو فعال کردن فانتزی ها و افکار کهنه اي ست که نمی توانند از ذهن آگاه سرچشمه بگيرند.

يونگ در می يابد که نقش مايه ها و صور ناآگاه انسان معاصر هر چند ملبس به جامه های جديد بسيار شبيه نقش مايه ها و صور اساطيری انسان بدوی اند.سرنمون ها به هيچ رو موهوم نيستند بلکه نمودار توانائی های کارکردی اصيل روحند.

يولند ياکوبی-روانکاو-سرنمون را چنين توضيح داده است:بيان رمزی عميقی که از درک عقلی ما فراتر می رود.سرنمون مقدم بر همه تجربيات آگاهانه است و بنا براين نمی تواند به طور کامل توضيح داده شود.يکی از ساده ترين تمثيلاتی که ياکوبی ارائه کرده است،نوعی شبکه روانی ست که با نقطه آغازی در ضمير ناآگاه، ساختاری که محتويات متنوع و متعدد روان را در درون تصاوير بالقوه ،احساسات، مفاهيم و نمونه رفتارها به نحوی شکل و سازمان داده است.

سرنمون صرفاً می تواند امکان بالقوه ای از باز نمود را در ذهن آگاه ميسر کند.به همين علت به محض اينکه ما با آن در خلال رؤياها و تخيلات يا تأملات عقلانی روبه رو می شويم در قالب تصاويری از دنيای واقعی که ديگر سرنمون نيستند پوشيده می شوند.همين جنبه برجسته و والاست که انسان را می سازد و بنيان همه اعمال خلاقانه و آفرينشگرانه انسان است.

دو.غرايز:

غرايز عواملی روانشناختی اند که به ناآگاه جمعی مربوطند.در تعريف غريزه گفته اند:منظور از غريزه تکانه ای است طبيعی در جهت انجام اعمالی خاص بی آنکه قصد و غرض يا حساب و کتاب و يا حتی تصوری از آنچه صورت می گيرد در کار باشد.

يونگ چنين تعريفی را کافی نمی داند.از نظر وی هم شکلی پديده غريزه و نظمی که در باز پديد آمدنش به چشم می خورد از ويژگی های بارز آنست.

غرايز در حکم پديده های کلی و جمعی اند که به قاعده و منظم روی می دهند و انرژی آنها ناهشيار است.به بيانی ديگر از نظر يونگ،غرايز عناصر روانی اند،فارغ از مراقبت ذهن آگاه و برخوردار از ميل طبيعی برای چيزهای در خور خويش.

غرايز و سرنمون ها عواملی روانشناختی مختلفی هستند که هر دو در ساختن ناآگاه جمعی دست دارند.اختلاف اين دو در اينست که غرايز حالات وجودی اند و سرنمون ها حالات درک ودريافت.غريزه تکانه ايست طبيعی که به صورت کنش و واکنش عادی و منظم بروز می کند.حال آنکه سرنمون عنصری ست چيره گر که به صورت انديشه و تصوير در آگاهی پديد می آيد.سرنمون ها نيز خود تصاويری از غرايزند.

سه .نماد:

اگر ما سرنمون را سرچشمه نيروی روانی در ضمير ناآگاه بدانيم ،در نتيجه نماد واسطه ای خواهد بود از آنچه در زمان و مکان آشکار و بازنمود می شود.در نتيجه نماد واقعيتی عينی و قابل مشاهده است و هميشه در ورای آن معنائی عميق وجود دارد که ريشه ها يش درون سرنمون جای دارد.

در تلاش برای فهم بنيادی ترين سرنمون –يعنی خود-افراد به فرم های فيزيکی و عينی متوسل می شوند که مأنوسند و معنا دار و نيز در هاله ای از تلاشی متافيزيکی برای تأثير بر بيننده خود.

افراد اغلب به طور ناخودآگاه خانه را به عنوان محافظ اصلی زيست بوم درونی خود انتخاب می کنند جهت ابراز و بيان آنچه به طرز آنچه به طرز آزار دهنده ای غير قابل است.به گونه ای که گاستون باشلار-فيلسوف فرانسوی-می گويد:همان طور که خانه و غير خانه تقسيمات اصلی فضاهای جغرافيائی هستند،خود و نا خود هم بيانگر تقسيمات اصلی فضاهای روانی هستند.

خانه از دو جزء اصلی تشکيل شده است:فضاهای داخلی و فضاهای عمومی.فضای خصوصی نمادی است از خود که از منظری درونی ديده می شود و محفلی است که خود ما و نزديکانی با خويشتن ما قرابت دارند،بدان راه دارند و فضای عمومی،آن خودی است که برمی گزينيم (به عقيده يونگ،ماسک يا پرسونا) تا به سايرين نشان دهيم.

چرا ما در خانه خود-در اين مکان بخصوص-می توانيم خودمان باشيم تا جاهای ديگر؟ما همان طور که به اين گوشه دنج و کوچک در جهان عادت می کنيم و آن را از خودمان می دانيم،خصوصياتی از خودمان را نيز بر طرح و عناصر فيزيکی آن فرا می افکنيم.اثاثيه و نحوه چيدن آنها،تصاويری که نصب می کنيم و گياهانی که می خريم و پرورش می دهيم،همه نمودهايی هستند از تصويری که ما از خودمان داريم.و همه پيام هايی درباره خودمان هستند که می خواهيم به خودمان و به نزديکانی که به خانه دعوت می کنيم منتقل کنيم .

بدين ترتيب خانه ممکن است به دو صورت ديده شود:اول تجلی آشکاری از خود که در اين حالت پيام های روانی از خود به سوی نماد عينی به جانب خود جاری می شوند و دوم به صورت کشف و شهود ماهيت خود که در اين حالت پيام ها از نماد عينی به سوی خود باز می گردند.

انسان زمانی طولانی پيش از آنکه ابزار ساز باشد حيوانی نمادساز بوده است.(وجود آرکتيپ ها در انسان بدوی)

او پيش از آنکه به جنبه های مادی فرهنگ بپردازد،آواز،رقص،آئين های مذهبی،دين و اسطوره به مراتب بالائی رسيد.

راپوپورت-مردم شناس-سمبوليسم غنی انسان سازنده محيط را در بخشی از آفريقا را چنين توصيف می کند:

«در دوگون و بامبارا از کشور مالی هر هر موضوع و هر رويداد اجتماعی يک کارکرد نمادين و يک کارکرد فايده انگارانه دارد.تمدن دوگون عليرغم فقر نسبی،واجد هزاران عنصر نمادين است.طرح مزارع و تمامی محيط دوگون ،بازتاب نظامی کيهانی است.روستاها به صورت جفت ساخته می شوند تا نمادی از آسمان و زمين باشند.کشتزارها به صورت مارپيچ،مسطح آماده کشت می شوند زيرا جهان به صورت مار پيچ آفريده شده است.روستاها همچون قسمت های مختلف بدن در ارتباط با يکديگر قرار گرفته اند و قصر حاکم مدلی از جهان در مقياسی کوچکتر است.»

و چنين نتيجه می گيرد:موفقيت بشر بيشتر به دليل نياز او به کاربست منابع درونی است تا نياز به مهار محيط فيزيکی يا غذای بيشتر.

اما در جهان معاصر،با ظهور داروينيسم و سلطه علم و سقوط قابل توجه متافيزيک به نظر می رسد نمادها و آئين ها به کلی از بين رفته اند.برای انسان متمدن شناسائی و فهم آگاهانه سمبوليسم اعمال،نحوه زندگی و خانه هائی که در آن سکونت می گزيند همگی از بين رفته و فراموش شده است.اما اگر به کاوش در اعماق موضوع بپردازيم،سمبوليسم هنوز هم وجود دارد.

کارل ورث من-جامعه شناس آمريکائی-در تحقيقی پيرامون نحوه انتخاب مسکن توسط ساکنين حومه کاليفرنيا،نتيجه گرفته است که بسياری از مردم خانه هائی خريده اند تا تصويری که از خود دارند را تقويت و نيز تثبيت کنند.هم به عنوان شخصی منفرد و هم به عنوان شخصيتی در يک موقعيت اجتماعی.مثلا متوجه شد که تاجران برونگرای خودساخته،خانه هائی متظاهر و با سيمائی تقليدی از سبک دوران مستعمراتی انتخاب می کنند در حاليکه افرادی با شغل های خدماتی ترجيح می دهند معماری آرام تری را بر می گزينند.

در انگليس مردم متمايل به داشتن خانه ای هستند منحصر بفرد و متفاوت از سايرخانه ها.آن ها به دنبال حفظ حس يکتائی فردی در دنيائی که شباهت ها در آن رو به افزايش است،هستند.از طرفی خانه نبايد بيش از حد استثنائی باشد،زيرا صاحبش به منزله فردی که با ديگران مطابقت ندارد برچسب خواهد خورد.

خانه به منزله نمادی از خود در باورها و رسوم آمريکائی ها عميقاً ريشه دوانده و اين امر ممکن است تا حدودی ناتوانی دولت را در حل مسئله خانه سازی توضيح دهد.

آمريکا سرزمين مردم خود ساخته است و اگر خانه به منزله نمادی از خود پنداشته شود،پس عجيب نيست مردم از پذيرفتن خانه های دولتی اجتناب ورزند.جامعه آشکارا سعی در تنبيه کسانی دارد که از طريق صحيح و با اتکا به درآمد خود نمی توانند برای خودشان خانه ای بسازند يا بخرند يا اجاره کنند.آنان مردم خود ساخته ای نيستند.

شماری از تحقيقات در انگلستان،استراليا و آمريکا نشان داده است که وقتی از مردم خواسته می شود تا خانه مطلوب خود را توصيف کنند آنان از هر رده درآمدی و با هر پس زمينه اجتماعی،اقتصادی،فرهنگی به خانه ای حياط دار، چهارگوش ،مجزا،مستقل و تک خانوار اشاره می کنند.

ما می دانيم که تقريباً همه جا تصوير ساختمان های بلند مرتبه به عنوان مکانی برای زندگی خانوادگی مورد قبول واقع نشده است.چرا که يک خانه فقط می تواند به صورت مستقل و بر روی زمين تصور شود.

بيشتر آمريکائی ها آپارتمان های بلند مرتبه را به عنوان خانه نپذيرفته اند.ممکن است آسيب های وارد آمده بر پروژه های مسکونی بلند مرتبه تا اندازه ای عکس العمل خشمگينانه ساکنين در برابر تجاوز آشکار به تصوير شخصی خودشان باشد.چرا که آپارتمان،تصوير آنها را از خانه مخدوش می کند و نيز به طور ناخودآگاه تصويری را که يک فرد از خودش داردبه عنوان شخصيتی منحصر بفردمورد تهديد قرار می دهد.

نمونه ديگر خانه های هيپی های دوره گرد است که چگونه تصور عمومی جامعه از خانه را مورد تهديد قرار دادند.واگن هائی که به خانه سيار تبديل شدند و خانه هائی که پشت کاميون ساخته می شوند،رفته رفته سکونت بر روی زمين را از صحنه خارج می کنند.برگزيدن اين نوع سکونت نيز حاکی از مناسبات روانی و خود((self ساکنانش دارد.نياز به جستجوی درونی شان برای آزادی و حرکت و جابه جائی هماهنگ با تغييرات آب و هوائی .هيپی ها خودشان را متفاوت با ساير مردم می بينند و بنا براين آشکارترين تضاد با ديگران را در نحوه انتخاب مسکن شان برگزيده اند.

اما به دليل تناقض آشکار با تصور عمومی جامعه از خانه ،قانونی درسال ۱۹۷۰تصويب شد که زندگی در کاميون های تبديل يافته را غير قانونی اعلام کرد.کار آنها تهديدی برای ارزشها و تصورات اکثريت جامعه بود.

طبقات مختلف اجتماعی نظرياتی متفاوت درباره خانه خود که تصويری عينی از فرديت خودشان است دارند.

به عنوان مثال کسانی که در معرض تهديدات دائمی هستند،به خانه خود همچون پوسته محافظ يا قلعه ای محکم می نگرند.مثل سياه پوستان کم درآمد-بخصوص زنان-در محله های سکونت سياه پوستان که بر نحوه خانه سازی اين شهرها دلالت می کند.

درطبقات اجتماعی بالاتر اين ادراک کمتر می شود و به خانه به عنوان نمادی جاذب ديگران نگريسته می شود،دارای پنجره هائی بزرگ که ديگران بتوانند به ستايش فضای داخلی بپردازند.

واما دکوراسيون داخلی،يکی از دلايلی که منجر به افزايش رونق حرفه دکوراتوری شده است،ناتوانی مردم در تصميم گيری برای خودشان است.چون آنها واقعاًنمی دانند که هستند.و يا نمونه ديگر تغيير دکوراسيون های ناگهانی توسط خانم خانه در برهه هائی از آشفتگی هائی روحی روانی ست.به عنوان مثال انگيزه خانم باردار برای تغيير دکوراسيون ممکن ست به نظر رسد او اين کار را برای آمدن نوزادش انجام می دهد.ولی دراصل او اين کار را در مورد ديگری انجام می دهد. ديگری متولد نشده.خانه فرزند نيامده.

نکته ديگر اين که فضاهای خصوصی مانند اتاق خواب مطابق با سليقه شخصی دکور می شود که نشان دهنده شخصيت صاحب فضاست.در صورتی که اتاق نشيمن که متعلق به سليقه های گوناگون است،با اثاثيه کم تزئين می شوند.چرا که توافق چندين سليقه و شخصيت متفاوت ناممکن می نمايد.از طرفی اين فضا که پذيرای ميهمانان است،شامل مهمترين اثاثيه،نشان های خانوادگی،آثار هنری و چيزهائی از اين دست هستند که بيانگر خود جمعی خانواده هستند.اتاق نوجوان هم شديداً جنبه خصوصيات فردی به خود می گيرد و بازتابی ست از تلاش او برای دستيابی به شخصيت فردی متمايز از والدين.

نمای ساختمان و طراحی داخلی آن اغلب از اين جهت مورد انتخاب قرار می گيرند که بازتابی از تصوير فرد از خودش هستند.هم به عنوان ذهنی منفرد و هم شخصی مرتبط با جامعه و جهان خارج و همچنين ميل او به شناساندن خود به خويشان و دوستان را نيز منعکس می کند.

از آنجا که سمبوليسم خانه-خود در زمينه های متفاوت مجدداً سر بر آروده است،معقول خواهد بود اگر بگوئيم از طريق ناآگاه جمعی است که مردم با سر نمونی قديمی و پايدار(خود) و همچنين با نمادی از آن سرنمون(خانه) در خلال مکان و زمان تغيير پيدا می کند در تماس هستند.شايد ماهيت ارتباط خانه و خود را با بررسی شواهدی از ادبيات،شعر و رؤياها آسانتر بيابيم.چرا که اينها قالب های بيانی ای هستند که به معنای حقيقی ناآگاه نزديک ترند.

والتر مورای-نويسنده- در کتابی که تجربياتش را در آن توصيف می کند زمانی که مشغول تميز کردن و تعمير کلبه ای ييلاقی برای زندگی بود نوشت:

«در آن بعد از ظهر آرام که غروب خورشيد از پشت کلبه فروزان بود،به عقب بازگشتم و به آن[خانه] نگاه کردم.به نظر می رسيد که به نحوی تغيير پيدا کرده است.پنجره ها تميز بودند و روح يک خانه از ميان چشمانش به بيرون نفوذ می- کرد.کلبه های دل انگيز زير چشمی نگاه می کردند و خانه های قديمی چشمک می زدند و خوشامد می گفتند.حالا کاپسفورد که اول خصمانه به من خيره شده بود،دست کم همچون يک آشنا مرا نگاه می کرد و ماه ها بعد حتی دوستانه و مهربانانه.اما من هرگز از تبسمی که به گوشه چشمانش چين و چروک می داد آگاه نشدم.»

گرچه ممکن است کسی چنين توصيف جذاب انسان گونه را مورد تمسخر قرار دهد اما عبارتی نظير اين، از ارتباطات عميق و ناشناخته با محيط و فراافکنی های بر آن پرده برمی دارند.

تصور خانه، همچون مادر يا رحم مادر، تصور لطيفی است که درادبيات رسم است و منشأ الهام بسياری از معماران ارگانيک بوده که سعی داشته اند احساس امنيت و محصور بودن را در طرح هايشان بازآفرينی کنند.

حال اين سؤال مطرح مي شود که تصور خانه همچون نمادی ازخود، برای اولين بار از کجا نشات می گيرد؟ بی ترديد بايدريشه را دوران کودکی جستجو کرد.نخست ، مادر همه دنيای کودک را تشکيل می دهد. به تدريج که محدوده حواس کودک توسعه می يابد ، او شروع به ادراک افراد و محيط فيزيکی پيرامونش می نمايد . اکنون خانه دنيای او را تشکيل می دهد. خانه همان جهان اوست . از ميان هاله ای از ابهام در يک نگاه اجمالی به بيرون از ورای چشمان نيمه بسته ، خانه آشنا و شناختنی به نظر مي آيد و مکانی ست سرشار از امنيت ومحبت . از اين پس دنيای کودک به پهنه خانه گسترش می يابد که جزء فضايی درون دنيا ئی بزرگتر است. کودک آن رااز خلال اکتشافات شخصی خودش می شناسد و هر چيزی که ورای آن قرار گرفته را اگر ناشناخته وحتی ترسناک باشد مورد ارزيابی قرار می دهد به يک معنی تجربيات کودک در ارزيابی فضای شناخته شده همانند فرآيند شناخت در جوامع بدون الفباست .

وقتی کودک بزرگ می شود به بيرون از خانه می رود به باغ وحياط رفته به داخل محله ، شهر،کشوروجهان.همين که فضا شناخته وتجربه شد بخشی از دنيای کودک می شود .اما خانه هميشه خانه است. مکان اولين افکار و انديشه های آگاهانه ، مکانی سرشار از امنيت واصالت . خانه هرگز يک چهار ديواری خثنی نيست .بلکه به تجربه در می آيد و به نمادی از خود ، خانواده ،مادر امنيت بدل می شود به گفته باشلار :«هندسه تعالی يافته است .»

وقتی ما بيشتر خودمان می شويم وبه واقعيت خودمان بيشترنزديک، خانه به مثابه نماد ، رابطه کمتری با هندسه اش پيدا می کند. نماد، قابل انعطاف است. مطابقتی قابل گسترش با نيازهای روانی دارد.

اگر ما به پيام هايی از جانب ناآگاه که از خلال رويا ها آشکارمی شوند توجه کنيم به شواهدی از ارتباط نمادين خانه وجود بر می خوريم.

يونگ در بيوگرافی خود به روشنی رؤيايش را درباره يک خانه و اکتشافات درون آن را شرح داده است.

« درون خانه ای دو طبقه بودم که برايم آشنا نبود. خانه من بودودر طبقه دوم بودم دريک سالن مبلمان شده با آثار قديمی زيبايی به سبک روکوکو. نقاشی های قديمی به ديوار آويزان شده بود. از اينکه اينجا قرار بود خانه من باشد،شگفت زده بودم. ازپله ها پايين آمدم وبه طبقه همکف رسيدم. آنجا همه چيزقديمی تربه می رسيد. فهميدم که اين قسمت از خانه بايد قدمتی درحدود قرن۱۵ و۱۶ داشته باشد.کف از جنس آجر سرخ بود، همه جا تاريکتر شده بود.به يک در سنگين برخورد کردم و وارد شدم.آن طرف ترپلکانی سنگی پيدا کردم که مرا به پايين وجانب زيرزمين هدايت می کرد . دوباره پايين رفتم ،خود را درسردابی زيبا باطاقی گنبدی شکل يافتم که بسيار قديمی می نمود.ديوارها را بررسی کردم. لايه هايی از آجر در ميان قطعات سنگ معمولی وخرده هايي از آجردرون ساروج بلافاصله دريافتم که تاريخ ديوارهابايد به دوران رومانسک برسد.به کف نگاه کردم ازقطعات سنگ

سا خته شده بود .روی يکي از آنهاحلقه ای پيدا کردم .وقتی

حلقه را به طرف خودم کشيدم تخته سنگ بالا آمدودوباره پلکان سنگی ای پديدار شد که مرا سمت پايين وبه جانب اعماق هدايت می کرد.بازهم پايين تررفتم و وارد شکاف غار کم ارتفاعی درون يک صخره شدم غبار ضخيمی کف زمين را پوشانده بود و روی آن استخوانهای پراکنده و سفال های شکسته ای وجود داشت ،شبيه بقايای يک تمدن باستانی. جمجمه دو انسان پيدا کردم ، بسيار قديمی و پوسيده پس از آن از خواب شدم.»

تفسير يونگ از رويای خودش اينگونه است:

« من مي دانستم سالن خانه نوعی تصوير از روان است. تصويری که باز نمود وضعيت ضمير آگاه من درآن زمان و الحاقات ناآگاه آن تاکنون است .خود آگاهی ،در سالن نمود پيدا کرد ، سالنی که عليرغم سبک قديمی اش محيطی قابل سکونت داشت.طبقه همکف در اولين سطح از ناآگاهی قرار می گيرد.هر چه پايين تر می رفتم مناظر بيگانه تر و تاريکتر می شدند.در داخل غار بقايای فرهنگی باستانی را کشف کردم که دنيای انسان باستانی درون من است.دنيائی که مشکل بتواند در دسترس ضمير آگاه قرار گيرد.روان باستانی انسان،پهلو به پهلوی طينت حيوانی اوست.درست همچون غارها در ادوار پيش از تاريخ که معمولاً محل سکونت حيوانات بوده است،پيش از اينکه به تصرف انسان ها درآيد.»

يونگ خانه چند طبقه را به عنوان نمادی از خود و در نسبت با سطوح مختلف آگاهی توصيف می کند.نزول به قلمروهای کمتر شناخته شده ضمير ناخودآگاه،توسط طبقه همکف،زيرزمين و سرداب زير آن بازنمايانده می شوند.آخرين نزول به سمت بريدگی غار مانند در دل صخره است،قسمتی از خانه که ريشه محکمی در دل زمين خودش دارد و آشکارا نشاندهنده نمادی آز ناآگاه جمعی است،قسمتی از خانه-خود است و در عين حال بخشی از بنيان جمعی بشريت نيز هست.

يونگ بر خلاف فرويد رؤياها را به منزله امکان پيش بينی آينده نيز تلقی می کرد.

او رؤيائی ديگر را چنين تفسير و تبيين می نمايد:

«هر بار که به درون خانه ای پا می گذاشتم،حرفی برای گفتن داشت.بخشی ديگر که برای من غريب و ناآشنا می نمود.هر مرتبه من در رؤيا شگفت زده می شدم که من چرا اين خانه را نمی شناسم.با اينکه ظاهراً هميشه همان جا بوده است.نهايتاً در هر رؤيا،قسمت های ديگری از ساختمان بر من آشکار می شد.آنجا کتابخانه جالبی پيدا کردم،مربوط به قرن پانزدهم و شانزدهم بود.تعداد زيادی کتاب که در پوست خوک پيچيده شده بود،در کنار ديوار قرار داشت.در ميان آنها کتاب هائی وجود داشت که با حروف ناشناخته سربی حکاکی شده و با تصويری از نمادهای عجيب وغريب تزئين شده بود که تا پيش از اين آنها را نديده بورم.آن موقع نمی دانستم اين نمادها به چه چيز اشاره دارند،بعدها فهميدم که نشانه ها و نمادهای کيمياگری هستند.در رؤيا من فقط از جذابيتی که به وسيله آنها و کتابخانه دست نخورده ايجاد شده بود،آگاه بودم.مجموعه ای متشکل از کتاب های قديمی و نشريات قرن شانزدهم.قسمت ناشناخته خانه بخشی از شخصيت من بود،جنبه ای از خودم.چيزهائی را بازنمود می کرد که متعلق به خودم بود و من هنوز از آنها آگاه نبودم.اين قسمت ها بخصوص کتابخانه به جنبه هائی اشاره داشتند که از آنها بی اطلاع بودم اما به زودی در می يافتم.حدود ۱۵ سال بعد کتابخانه ای فراهم آورده بودم بسيار شبيه آنچه در رؤيا ديده بودم.»

بدين گونه يونگ قسمتی کشف ناشده از خانه را همچون خود می بيند و همچون نمادی از پژوهشی که در آينده مجذوب آن خواهد شد و به او امکان بسط مفاهيم و ايده هايش درباره دگرگونی نفس را خواهد داد.

از ميان رؤياهائی که يونگ جمع آوری کرده بود،دو مورد برای تأکيد بر اين نکته کافی ست:

زنی رؤيايش را چنين توضيح می دهد:

«يک مرد بلند قامت و آرام که لباس يکدست سفيد پوشيده بود،مرا از ميان مخروبه ای هدايت می کرد.تک خانه ای در دشت با ديوارهائی از پاره سنگ و راهروهائی که هرگز قابل رؤيت نبودند.آن مرد به آهستگی مرا از ميان خانه راهنمائی می کرد و آن را به من نشان می دادکه اتاق هائی به هم متصل بودند و راهرو هائی که ما را به بيرون هدايت می کردند.

تعبير من از اين رؤيا اين است که مرد بلند قامت قسمتی از وجود من است،آنيموس من.قوی و آرام.او نشان می دهد اين واقعيت که خانه و زندگی من به علت ضربه وارده و اندوه حاصل از مرگ دوستم ويران شده است.هنوز بخشی از وجود من هست که به آرامی و روشنی می داند که چگونه راه برون رفت مرا از ميان اين آشفتگی پيدا کند.»

فرد ديگری رؤيايش را چنين توصيف می کند:

«آنجا خانه ای وجود داشت.يک خانه انگليسی بزرگ و مجلل که برای بازديد و گردش به روی عموم باز بود.اما در اين روز موقتاً تعطيل بود و باز ديد کنندگان مأيوسانه اطلاعيه ها را می خوانند و باز می گشتند.من در زيرزمين بودم و در ميان نقاشی های رنگ و روغن دنبال چيز با ارزشی می گشتم.»

اين فرد به ياری يک درمانگر متخصص در تفسير رؤيا، پيام زير را در رؤايش مشاهده کرد:

«نياز دارم که کارم را تعطيل کنم و از تمامی فشارها و معاشرت های انسانی که اکنون با آنها درگير هستم،فراغت حاصل نمايم و فرصتی پيدا کنم تا انديشه های موجود در ضمير ناآگاهم را مرتب نمايم و ببينم آيا در آنها ارزشهائی در هدايت سمت و سوی آينده ام وجود دارد يا نه؟»

باز گزديم به اتوبيوگرافی يونگ.او شرح می دهد که چگونه بعدها در زندگيش نمادی از سنگ را آشکار کرده است.نمادی که نشانه ای از خود(self) او در رؤياهايش بوده است. و شرح می دهد که چگونه از ته دل آرزو داشته تا دانسته هايش از محتوای ضمير ناآگاه را در قالب فرم های صلب آشکار کند تا در قالب کلمات.او در ساختمان خانه اش در بولينگن در ساحل درياچه زوريخ قصد داشت چنين چيزی درست کند:«آشکارگی ايمان در سنگ.»

«ابتدا خانه مناسبی طرح نکرده بودم.فقط خانه ای يک طبقه در ذهن داشتم که می خواستم مدور باشد با آتشدانی در وسط تا تمام زندگی خانوادگی ام حول اين مرکز دور زند.مانند کلبه های بدوی که عينيت بخش انديشه تماميت هستند.وقتی خانه ساخته شد،احساس آرامش و تجديد حيات زيادی داشتم.آن خانه کانون گرم و مادرانه ای به من ارزانی می داشت.»

يونگ احساس کرد که چيزهای بيشتری برای گفته شدن وجود دارند.لذا چهار سال بعد قسمت الحاقی ديگری به ساختمان اضافه کرد.مجدداً چهار سال بعد احساس کرد نياز دارد اتاق مجزائی برای خلوت و مراقبه به ساختمان بيفزايد.پس از چهار سال ديگر احساس کرد به فضائی نياز دارد که به سوی آسمان و طبيعت گشوده باشد.بدون شک اين نتايج چهار گانه او را خشنود کرد .زيرا مطالعاتش در زمينه اسطوره شناسی و سمبوليسم شواهد زيادی از تماميت و جامعيتی که به شکلی چهارگانه بيان شده است را در اختيار او قرار می داد.

در نهايت پس از مرگ همسرش الزامی درونی حس کرد مبنی بر اينکه«آنچه خودم هستم،بشوم.»و لذا آن بخش وکوچک و مرکزی خانه را مورد توجه قرار داد.

«آنکه به پايين خم و پنهان شده بود،خودم بودم.بيشتر از آن نمی توانستم خود را پشت ساختمان های مادرانه و معنوی پنهان سازم.بنا براين در همان سال طبقه ای به بالای اين قسمت اضافه کردم که بيانگر شخصيت خودم بود.»

بدين گونه يونگ خانه اش را در طول زمان همچون نمودی متجلی در سنگ،از دوران متحول و رو به کمال خودش بنا نهاد.آنجا بود که به گفته خودش:«درون آن من در کانون زندگی حقيقی خودم بودم.من واقعاً خودم بودم.از همان ابتدا ساختمان را به نوعی همچون مکانی برای رشد و تحول احساس می کردم.يک رحم مادرگونه يا شبه مادرانه.احساس می کردم دوباره از سنگ ها متولد شده ام.بنا براين آن بنا تجسم فرآيند فردی است.من دريافتم که چگونه تمامی قسمت ها متناسب در کنار هم قرار گرفته اند و صورتی با معنا حاصل شده است:نمادی از تماميت روانی »

در بخش نخستين کتاب مقدس و نامقدس،ميرچا الياده،متخصص مشهور در تاريخ اديان،شرح می دهد که چگونه بسياری از جوامع بدون الفبا،فضا را همگن نمی دانسته اند.مناطق مسکونی مقدس بودند،در حاليکه ساير مکان های اطراف گستره ای بی شکل و بيگانه قلمداد می شدند.انسان هنگام سکونت در مناطق جديد با دو پديده مواجه می شود:پهنه ای افقی از سرزمينی ناشناخته و ديگری فقدان ارتباطات عمودی با سطوح ديگر کيهانی.

انسان در تعيين و تقديس مکانی همچون زيارتگاه و معبد به عنوان مکانی مقدس،مرجع ثابتی به خود اعطا می کند تا جهان پيرامونش را بسازد.و با اين کار آگاهانه از خدايانی تقليد می کند که بنا بر بسياری باورها،جهان را با شروع از يک نقطه ثابت آفريدند،مثلاً از تخم يا ناف يک هيولای کشته شده،و سپس به محيط اطراف گسترش دادند.با يافتن مکانی مقدس که معمولاًبه کمک نشانه ها صورت می گيرد،انسان آشفتگی ناهمگن و بی شکل فضا را رفته رفته به جهان خودش تبديل می کند.

به محض استقرار بايد مکانی به عنوان مکان مقدس تعيين شود.اين مکان غالباً ستونی در مرکز دارد که به عنوان نمادی از محور کيهانی انگاشته می شود.يک ديرک قائم،نمادی جهانی است از عبور به سرزمين خدايان در بالا و پايين زمين.انسان برای خلق مکانی مقدس در يک فضای همگن،نمادی از محور کيهانی برپا می کند و بدين ترتيب آن مکان را در مرکزيت عالم قرار می دهد.

الياده معتقد است مراکز متعددی برای عالم می تواند وجود داشته باشد.مردمی از بوميان استراليا همواره ميله ای مقدس را با خود حمل می کنند تا هيچ وقت از مرکز دور نباشند يا ارتباطشان را با عوالم ديگر از دست ندهند.انسان متدين جوامع مذهبی با اينکه می دانسته کشور،دهکده و معبدش همگی در مرکز عالم قرار دارند،با اين حال می خواسته خانه اش هم در مرکز عالم باشد و تصويری از جهان بالا در اين عالم خاکی باشد.او تنها در فضايی می توانسته زندگی کند که به سوی عالم بالا گشوده بود.جايی که گشودگی در سطح به طور نمادينی اطمينان بخش بوده و از آنجا ارتباط با عوالم ديگر از طريق آئين ها امکانپذير می شده است.

بدين ترتيب خانه،همانند معبد و شهر،تبديل به نمادی از جهان شد و انسان همچون خدا در مرکزش قرار گرفت و مسئول آفرينش آن شد.خانه همچون معبد و زيارتگاه ها از طريق آئين های مذهبی مورد تقديس قرار گرفت.

همانگونه که ورود به معابد با هدف دفع کننده ارواح خبيثه به طرز شايسته ای آراسته می شده است،آستانه ورود به خانه نيز به عنوان يکی از مهمترين مسيرهای واجد سلسله مراتب ميان فضای خصوصی درون و جهان بيرون مورد توجه و تکريم قرار می گيرد.با اينکه امروز در مغرب زمين اعتقاد به ارواح خانگی کمتر مورد تصديق قرار می گيرد،هنوز هم در قسمت هايی از جهان باورهای محکمی درباره نحوه وارد شدن به خانه وجود دارد.در ميان يهوديان ارتودوکس،فرامين مذهبی با چارچوب در ورودی منزل گره خورده است.به آنها چنين دستور داده شده است:تو بايد آنها را بر تيرک های در خانه ات و درهای حياطت بنويسی.

محل قرارگيری آستانه ورود به خانه در فرهنگ های متفاوت تغيير می کند.شايد بدين خاطر که استقرار در برابر جهان خارج ،نمادی ست از نحوه ارتباط افراد با ساير اعضای جامعه.در خانه های آمريکايی ،حياط جلوئی معمولاً بدون حصار است و قسمتی از چشم انداز خيابان به شمار می رود و قلمروئی نيمه عمومی محسوب می شود.آستانه واقعی خانه،در جلوئی است.اين واقعيت منعکس کننده خصوصيت درونی آنهاست در گشودگی به سوی افراد غريبه و رفاقت با مردمانی که چندان آشنا نيستند.اما در انگليس حياطی حصاردار در جلو قرار دارد و در حياط به عنوان نخستين آستانه ورود با فاصله از خود خانه قرار گرفته است.اين امر به طور نمادين حاکی از اين است که انگليسی ها در دعوت افراد غريبه به درون خانه هايشان و گشودگی به سوی افراد پيش از آنکه آنها را به خوبی بشناسند احتياط می ورزند.

به طور سنتی يکی از وظايف اصلی خانم خانه روشن نگه داشتن هميشگی آتشدان به عنوان نماد خورشيد عالم صغير بوده است و پخت و پز در جائی بيرون خانه يا در محلی مجزا انجام می گرفته است. آتشدان مقدس،همانندهمانند آتش مقدس درون معبدها،برای پخت و پز استفاده نمی شده است،بلکه نمادی از خورشيد بوده است که هيچگاه جايز نبوده خاموش شود،از ترس اينکه مبادا خود خورشيد رو به خاموشی بگذارد.

احتمالاً آتش پيش از پيدايش اولين سکونت گاهها وجود داشته است.پير دفون نيز عقيده دارد که خانه در اصل حفاظی برای آتش مقدس بوده است.او می گويد تا همين اواخر هم در خانه های روستائی در جنوب ايتاليا آتشدان هميشه روشن نگاه داشته می شد و فقط هنگام مرگ يک نفر خاموش می شد.

اعتقاد به اينکه خانه سرمنشأئی سنتی در حفاظت از آتش دارد،هنوز هم در ماداگاسکار حفظ شده است.جايی که آتش بايد اولين چيزی باشد که به خانه تازه تکميل شده آورده می شود.

البته آسان نيست که پس از قرن ها تکريم و تقديس آتشدان يک شبه آن را با هوای پنهان گرمی که از درون دريچه ها بيرون می آيد عوض کنيم و احساس نکنيم چيزی از بين رفته است.

مراسم فروزان نگه داشتن آتشدان-به دليل اينکه نمودی از خورشيد است-می تواند آئينی کيهانی ناميده شود.چنين مراسمی بر اين اعتقاد بنا شده است که انسان می تواند از طريق عمل در عالم صغير بر عالم کبير تأثير بگذارد.دلايل متعددی وجود دارد مبنی بر اينکه مکان های مقدس در مذاهب مختلف همچون نمادهائی از جهان ساخته شده اند با گنبد يا سقفی بلند به عنوان نمادی از آسمان و کفی که نماد زمين زير پايمان است.

از وقتی که يکی از رايج ترين باورهای کهن درباره آفرينش اين بوده است که جهان در اصل از يک تخم آفريده شده،بسياری از نخستين مظاهر کيهانی در معابد و خانه ها،شکل گرد و کروی به خود گرفتند.لرد راگلان عقيده دارد باور اوليه ای که جهان را گرد می پنداشت،رفته رفته جای خود را به باوری داد که جهان را چهارگوش می دانست.اين باور از بين النهرين و مصر آغاز شد و بعدها تا چين،هند، روم،امريکای شمالی و افريقا گسترش يافت و خانه ها و معابد که همچون مظاهری از کيهان بودند به جای اينکه مدور ساخته شوند،گرد يا مستطيل شکل ساخته شدند.

امروزه در بيشتر نقاط دنيا خانه های چهار گوش فراوانترند و شکل مدور که اغلب در ساختمان های مذهبی يا بنا های غير مذهبی مهم نظير تالار شهر،کنگره ايالتی و ساختمان اپرا-استفاده می شود ياد آور زمانهای بسيار دور است،زمانی که دايره اهميت کيهانی ويژه ای داشت.

ميرچا الياده از خلال مطالعاتش در باب اسطوره ها و افسانه های باستانی چنين نتيجه می گيرد:

«انسان با پذيرفتن مسئوليت آفرينش جهانی که برای زيستن انتخاب کرده است،نه تنها آشفتگی موجود را نظم می دهد،بلکه جهان کوچک خودش را از طريق شبيه ساختن با جهان خدايان تقديس می بخشد…به همين دليل استقرار در هر مکانی-خواه ساختن يک روستا باشد يا فقط يک خانه-بيانگر تصميمی خطير است،زيرا وجود حقيقی انسان درگير مسئله است.

به طور خلاصه او بايد جهان خودش را بسازد و مسئوليت نگهداری و بازسازی آن را به عهده بگيرد.سکونتگاه ها بی دليل تغيير نمی يابند.زيرا برای فرد،ترک جهان خودش به آسانی ميسر نيست.خانه شيئی خارجی نيست مثل ماشينی برای زندگی کردن.در درون آن خانه جهانی ست که انسان با تقليد از الگوهای آفرينش کيهانی آن را برای خودش می سازد.»

به نظر می رسد بسياری از انسانها در قسمت های مختلف دنيا،آگاهانه يا ناآگاهانه،شهرها،معابد و خانه های خود را بر اساس تصويری که از جهان بنا می کنند.هنوز هم در نقاط مختلف دنيا افراد به واسطه ناآگاه جمعی در تماس با اين سمبوليسم هستند.هنوز هم خانه های ما-هر چند ناآگاهانه-کانونی برای جهان ما و همچون نمادی از جهان هستند.انسان بدوی سکونتگاهش را نمادی از جهان می دانست و خودش را همچون خدائی در مرکز آن.انسان مدرن ظاهراً سکونتگاهش را نمادی از خود می داند،اما تماسش را با اين ارتباط کهن از دست داده است:ارتباط ميان خانه،خود و جهان.پديده ديدن رؤيا يا تصور خود همچون خانه-جعبه ای خارج وجود ما که ما را در بر گرفته است و ما در آن احساس امنيت می کنيم،شايد اولين اشارات از جانب ناآگاه باشد که می گويد من و غير من واقعاً يکی هستيم.

همان طور که آلن واتس در کتاب «تابو عليه دانايی»می نويسد:«اين عقيده که فرد منفصل و مجزا در مکان است و محدود و متناهی در زمان و موجودی متفاوت از جهان اطرافش است يکی از بزرگترين فريب های تفکر غربی است.گر چه تقريباً برای بيشتر ما غير عارفان تمسک به بيش از يک روش سطحی و صوری شناخت ممکن نيست،ولی همين آگاهی از جدايی ناپذير ما از محيط،عميقاً در دل ناآگاه جمعی رسوخ می کند و به طور نمادين در خيالات،بارقه های اشراقی،رؤياها،اشعار،نقاشی ها و ادبيات نمود می کند.

هارولد سيرلس-روانکاو-می گويد:«به نظر من در فرهنگ ما در عين حال که وابستگی بيش از حدی نسبت به محيط وجود دارد،اهميت روانی محيط خارج آگاهانه و تعمداً ناديده انگاشته می شود.به عقيده من محيط برای فرد آنچنان اهميت دارد که او متوجه آن نمی شود.»

ناخودآگاه احساس می شود که نه تنها همبستگی شديدی ميان موجودات خارج از خود وجود دارد،بلکه بخش عمده و جدايی ناپذيری از خود(self)هم چنين است.چنين فردی پيوستگی تفکر کودکانه را حفظ کرده است،همان طور که اعضای فرهنگ های باستانی و مبتلايان به شيزوفرنی بزرگسالان نيز اين چنينند.بيشماری موضوعات خارجی کودک،خميرمايه هستی روانی اوست.در فرهنگ ما کودکان احساسی ژرف تر و صميمانه تر از بزرگسالان دارند،بزرگسالی که خودش را آشکارا از جهان پيرامونش جدا می پندارد و افزايش قابليت هايش برای تفکر انتزاعی،او را از يگانگی با جهان خارج تهی می سازد.

سؤالی که در اينجا مطرح می شود اين است:چرا برای مردم خانه هايشان اينقدر مقدس و مورد احترام است و چرا آنها در برابر تغيير در شکل اصلی خانه ای که خودشان و پدرانشان و اجدادشان از همان ابتدا در آن زندگی می کرده اند،مقاومت می ورزند؟

يونگ در يافت که هر چه سرنمون متجلی در نماد ما قديمی تر وهمگانی تر باشد،نماد تغيير ناپذيرتر و فراگيرتر خواهد بود.بنابراين چون خود( (self می تواند نمونه راستينی از خود جمعی و قديمی انسان باشد،تبيين جهانشمول بودن آن صورت نمادين آن يعنی خانه و مقاومت شديد مردم در برابر هر گونه تغيير در شکل اصلی و بنيادين آن امکانپذير می شود.

برای بيشتر مردم خود((selfموجودی شکننده و آسيب پذير است.بنابراين می خواهيم خودمان را پشت نمادهايی که آشنا،استوار،نقض ناشده و غيرقابل تغيير هستند؛پنهان کنيم.ترس از نقض و تجاوز به حريم خود شايد يکی از عمومی ترين و ريشه دارترين هراسهای نوع بشر باشد.

يک خانه سنتی و يک تصور ايستا و صلب از خود به طور متقابل يکديگر را تقويت می کنند.

حال از معماران پرسيده می شود در مورد طراحی خانه های مراجعينی که اغلب فقيرند و هرگز شناخته نمی شوندچه می انديشند؟اگر نظريه ای که خانه را نمادی از خود می داند نظريه درستی باشد،ما بايد فرا بگيريم که چگونه از طريق برخوردهای جمعی،نشست هايی با ساکنين،مشاهدات مشترک و گفتگوهای حضوری،با تصورات مراجعه کننده از خودش ارتباط برقرار کنيم.اگر ما در فرم های مسکونی جديد چنين تصوری را مخدوش کنيم،گر چه ممکن است به وجودآورنده واقعيتی عينی باشيم که رضايت طراحان و سياستمداران را فراهم می کند،اما همزمان موجد واقعيتی نمادين خواهد بود که ساکنان را رنجيده خاطر و سردرگم رها خواهد کرد.

مطمئناً هر کجا که يک معمار مشغول پروژه خانه سازی باشد،می توان و بايد تأثيراتی را که بر تصورات شخصی او از خودش استوار است مورد مطالعه قرار داد.هر طراح نياز دارد تا فضاها و مکان هائی را که در گذشته در آن شرايط رشد کرده است را تحليل کند. و بايد بداند چگونه تصورات کنونی از خودش به طور ناخودآگاه در طرح هايش متبلور می شود و چگونه فضاهای دوران آغازين رشد (به ويژه در سنين حدود ۱۲-۵ سالگی)به منظور زنده کردن آن سالهای نخستين که اغلب دوران شادتری از زندگی هستند به طور ناخودآگاه در طرح ها باز توليد می شوند.

در بررسی ای در دانشکده طراحی محيطی دانشگاه برکلی،به دانشجويان گفته شد هر آنچه را از محيط دوران کودکی به خاطر می آورند با تمام جزئيات ترسيم کنند.پس از گذشت چند هفته،از آنها خواسته شد طرح محيط ايده آل خودشان را ترسيم کنند.شباهت ها چشمگير بود.

هدف اين نيست که گفته شود تأثير پذيرفتن از گذشته غلط است بلکه دقيقاً خاطر نشان می کند که چنين تأثيراتی وجود دارند و بسيار مفيد است که طراحان عواملی را که بر کارهايشان تأثير می گذارد بشناسند.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید